-
زن صفت !!
21 - شهریورماه - 1390 00:02
ماتم برد. دوباره برگشتم عقب تا خودم ُ یه بار دیگه تو شیشهء آینه مانند ِ در حیاط نگاه کنم. چن ثانیه پیشش٬ وقتی در یخچال ُ بستم و برگشتم که برم تو پاسیو و مشغول کتاب خوندن شم٬ توی همین شیشه٬ یه زن ِ رنگ پریده رو دیدم که لباسهای من تنش بود. خود ِ خودم بودم. همون موهای گوجه شدهء سرمه ای رنگ٬ همون پوست ِ رنگ پریده٬ همون...
-
دیگه دیره !
20 - شهریورماه - 1390 03:33
نمیدونم من اینطور فکر میکنم یا واقعا تو این مُدت تعداد ِ پوک ها و فرند ریکوئست ـآ از طرف پسرائی که باهاشون دوست بودم زیاد شده تو فیصبوک حتی اونی که فقط تو دلم یه مدت ِ کوتاه٬ ذره دوسش داشتم و خودش نمیدونست !! حتی اون یکی که یه دختر بود٬ یه لزبیَن پ.ن - دیره واسه این پوک ـآ و فرند ریکوئست ـآ !! من دوساله که فقط یکی ُ...
-
پنج تومنی چکش خورده میشویم !!
18 - شهریورماه - 1390 16:24
گاهی اوقات هم میشود که این پانی ِ حساس به تیپ و قیافه٬ کفش های پاشنه بلند و موهای بلند ِ با دقت صاف شده و رژ لبهای جیغ و تاپ و شلوارهای تنگ را کنار بگذارد و با شلوارک و سوئیشرت و موهای گوجه شده٬ بدون ِ آرایش اول ِ صبحی (ساعت ۱۱ ِ خودمون:|) بلند شود برود دنبال ِ کارهای اداریَش از این اداره به اون اداره که...
-
اون از ...
18 - شهریورماه - 1390 03:13
میشینم رو تخت٬ عین احمق ها کرفس میجوئم و به اوضاع فکر میکنم ! ایــن از خودم که همه چیم ُ به گـA دادم اون از نگار که ... اون از پوریا که داره روزای سختش ُ برای درست کردن ِ یه زندگی خوب میگذرونه اون از ... بلند داد میزنم آخه مادر فلان ـآ٬ مگه من به اندازه کافی خوب نیستم که به صورت ِ تعلیق درآوردینم آروم میشم دوباره از...
-
تولدمه ناسلامتی !
15 - شهریورماه - 1390 01:59
تولد!! روزی که هیچگاه نفهمیدم برای چی باید خوشحال باشم!!! پدر آن شب اگر خوش خلوتی پیدا نمی کردی تو ای مادر اگر شوخ چشمی ها نمی کردی تو هم ای آتش شهوت شرر بر پا نمی کردی کنون من هم به دنیا بی نشان بودم پدر آن شب جنایت کرده ای شاید نمی دانی به دنیایم هدایت کرده ای شاید نمی دانی از این بایت خیانت کرده ای شاید نمی دانی من...
-
سِسکی لِیدی :-
13 - شهریورماه - 1390 18:41
بعضی از این زنای سومالی ُ با چادر سیاه و بوی عرق و هیکل ِ تخمی میبینم که دست ِ شیش تا بچه َشون ُ گرفتن و دارن همراه با جیغ و داد سر بچه ها و کولی بازی تو خیابون راه میرن٬ تنها فکری که به نظرم میرسه اینه که "آخه کی این ُ ... !" :| پ.ن - والا بــوخـــودآآآ٬ خعلی وقت ِ این سوال ذهنم ُ مشغول کرده :-" پ.ن -...
-
آشتی
13 - شهریورماه - 1390 02:59
میشینم رو تخت٬ ساکت و بی احساس نگاش میکــُنم. بالا سَرَم دست به کمر وامیسته و اخم میکـــُنه : "چی میگـــُفتی پای تلفـــُن ..!؟" جواب نمیدم. اشک تو چشمام جمع میشه. نمیبینه اشکام ُ : "الان جرات داری یه دونه از اون حرفارو تو روم بزنی؟" بازم جواب نمیدم. زیر سنگینی ِ نگاه ِ اون چشای عسلی دارم لِه میشم....
-
قلبم :(
12 - شهریورماه - 1390 05:19
به طور میانگین٬ روزی ۳ بار حس میکنم یکی قلبم ُ گرفته داره فشار میده دیگه عادت کردم به این حس ِ مزخرف تیکه تیکه شدن ِ قلبم آخریشم همین ۵ دقیقه پیش .. + اشکـآل نداره پسر .. من از اینکه بفهمی چی تو دلمه٬ نا امید شدم ..
-
نگو٬ لعنتی
12 - شهریورماه - 1390 04:58
نگو نگو لعنتی تو بُت ِ خستگی ناپذریر من بودی امید ِ من بودی هدف ِ من بودی اکسیژن ِ من بودی اگه توئــَم از نا اُمیدی بگی دلم ُ به چی خوش کنم تو این دنیــآ ؟ پ.ن - مرد ِ قوی ِ منی تو٬ میدونم میتونی دووم بیاری٬ نمیذاری٬ اما هرکار بتونم میکنم .. میگذرن این روزا .. دیدی روزای سخت ِ من گذشت ..میگذره مال ِ توئم .. دووم بیار...
-
- دلم تنگ شده٬ بیشرف
11 - شهریورماه - 1390 06:44
حوله رو پرت میکنم گوشه کمد .. نه مث ِ همیشه موهامو میپیچم تو حوله و نه لباس میپوشم .. نه زیر چشمام ُ با دقت سفید میکنم و نه به تموم بدنم لوسیون میمالم .. فقط کیفم ُ پیدا میکنم و از توش تیشرت ِ آبی و سفید ِ راه راهت ُ میکشم بیرون و محکم بغل میکنم .. بوی همیشگیت ُ میده .. همون بوئی که وقتی بغلم میکنی حس میکنم رو با تموم...
-
بهونه !!
10 - شهریورماه - 1390 20:58
مامان تلفن به دست٬ با چشای گریه ای بهم خبر داد یکی از آشناهامون مرده نشستم به بهونهء پیرمرد ِ هفتاد ساله ای که از ۸ سالگی ندیدمش٬ حسابی گریه کردم فک کردن بخاطر اون گریه میکنم هیشکی جز تو نمیدونه دلیل گریه َم مرگ ِ اون نبود٬ حرفای تو بود بیشرف پ.ن - هیچجوره از دلم درنمیاد٬ عمرا ً :| پ.ن - آقای محمدی جونم٬ روحت شاد ..
-
وحشی میشم
10 - شهریورماه - 1390 04:22
بلند شدن ناخن ـآم انقده بلند شدن که یکسره میخورن به اینوَر اونوَر و دردم میگیره اما کوتاهشون نمیکنم دوس دارم وقتی بعدش میری تو حموم از پشت سر نگات کنم و جای ناخن هام ُ رو کتف ـآی پَهنت ُ کمرت ببینم پ.ن - پس فردا خواهرم میره ایران .. جائی که سه سال ِ آرزومه برم ..
-
سخت ترین پست
9 - شهریورماه - 1390 06:58
پنجره رو باز میکنم و تا زیر سینه ازش میرم بیرون سیگارم ُ آتیش میزنم به شیش ماه دیگه فک میکنم که قراره بعد ِ سه سال ایران َمو ببینم صد در صد میبینم همه رو هم پانی که من ُ به این فکر انداخت که بیخیال ِ بلاگ َم بشم و بیام بلاگ اسکای هم بقیه + نمیدونم میخوام چجوری بنویسم از پست ِ بعدیم مشخص میشه + آرزوم شده یه جائی راحت...