زن صفــَت

یک عدد بی حیا مینویسد.

زن صفــَت

یک عدد بی حیا مینویسد.

بهونه !!

مامان تلفن به دست٬ با چشای گریه ای بهم خبر داد یکی از آشناهامون مرده 

نشستم به بهونهء پیرمرد ِ هفتاد ساله ای که از ۸ سالگی ندیدمش٬ حسابی گریه کردم 

فک کردن بخاطر اون گریه میکنم  

 هیشکی جز تو نمیدونه دلیل گریه َم مرگ ِ اون نبود٬ 

حرفای تو بود بیشرف 

 

 

 

پ.ن - هیچجوره از دلم درنمیاد٬ عمرا ً :| 

پ.ن - آقای محمدی جونم٬ روحت شاد ..

وحشی میشم

بلند شدن ناخن ـآم
انقده بلند شدن که یکسره میخورن به اینوَر اونوَر و دردم میگیره
اما کوتاهشون نمیکنم
دوس دارم وقتی بعدش میری تو حموم 
از پشت سر نگات کنم و جای ناخن هام ُ رو کتف ـآی پَهنت ُ کمرت ببینم  

 

 

 

پ.ن - پس فردا خواهرم میره ایران .. جائی که سه سال ِ آرزومه برم .. 

سخت ترین پست

پنجره رو باز میکنم و تا زیر سینه ازش میرم بیرون
سیگارم ُ آتیش میزنم
به شیش ماه دیگه فک میکنم که قراره بعد‌ ِ سه سال ایران َمو ببینم
صد در صد میبینم همه رو
هم پانی که من ُ به این فکر انداخت که بیخیال ِ بلاگ َم بشم و بیام بلاگ اسکای
هم بقیه 

   

 

 

 

 

 

+ نمیدونم میخوام چجوری بنویسم
از پست ِ بعدیم مشخص میشه
+ آرزوم شده یه جائی راحت و رک و بی پرده حرف بزنم ُ فضولا من ُ واسه خودشون و همدیگه نقد و بررسی نکنن .. سرزنشم نکنین ..